شنبه ۲۲ فروردین ۹۴ | ۱۳:۰۲ ۱۱ بازديد
مرد فقيرى بود كه همسرش كره ميساخت و
او آنرا به يكى از بقاليهاي شهر ميفروخت
آن زن كره ها را به صورت دايره هاي يك
آن زن كره ها را به صورت دايره هاي يك
كيلويى ميساخت.
مرد آنرا به يكى از بقاليهاي شهر ميفروخت و
در مقابل مايحتاج خانه را مى خريد.
روزى مرد بقال به اندازه كره ها شك كرد و
تصميم گرفت آنها را وزن كند.
هنگامى كه آنها را وزن كرد، اندازه هر كره ۹۰۰
گرم بود. او از مرد فقير عصبانى شد و روز بعد
به مرد فقير گفت:ديگر از تو كره نمى خرم،
تو كره را به عنوان يك كيلو به من ميفروختى
در حالى كه وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت
و گفت:ما ترازويي نداريم و يك كيلو شكر از
شما خريديم و آن يك كيلو شكر را بعنوان وزنه
قرار مى داديم .
نتيجه
....