داستان كره فروش

هرجه مي خواهد دل تنگت بگو

داستان كره فروش

۱۱ بازديد
مرد فقيرى بود كه همسرش كره ميساخت و
او آنرا به يكى از بقاليهاي شهر ميفروخت
آن زن كره ها را به صورت دايره هاي يك
كيلويى ميساخت.
مرد آنرا به يكى از بقاليهاي شهر ميفروخت و
در مقابل مايحتاج خانه را مى خريد.
روزى مرد بقال به اندازه كره ها شك كرد و
تصميم گرفت آنها را وزن كند.
هنگامى كه آنها را وزن كرد، اندازه هر كره ۹۰۰
 گرم بود. او از مرد فقير عصبانى شد و روز بعد
به مرد فقير گفت:ديگر از تو كره نمى خرم،
تو كره را به عنوان يك كيلو به من ميفروختى
در حالى كه وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقير ناراحت شد و سرش را پايين انداخت
و گفت:ما ترازويي نداريم و يك كيلو شكر از
شما خريديم و آن يك كيلو شكر را بعنوان وزنه
قرار مى داديم .
نتيجه
​....​



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد