بهلول-عاقل ترين ديوانه

هرجه مي خواهد دل تنگت بگو

بهلول-عاقل ترين ديوانه

۱۱ بازديد
هارون الرشيد درخواست نمود كسي را براي قضاوت در بغداد انتخاب نماييد

اطرافيان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداريم او را انتخاب نماييد

خليفه دستور داد بهلول را نزد او بياورند

بعد از ديدار با بهلول به او پيشنهاد قاضي شدن در بغداد را داد

:بهلول گفت

من شايسته اين مقام نيستم و صلاحيت انجام چنين كاري را ندارم

:هارون الرشيد گفت 

تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب كرده اند چگونه است كه تو قبول نمي كني

:بهلول جواب داد

من از اوضاع و احوال خودم بيشتر اطلاع دارم و اين سخن يا راست است يا دروغ

اگر راست است كه من به دليلي كه گفتم شايسته اين مقام نيستم و اگر هم دروغ باشد كه شخص دروغگو صلاحيت قضاوت كردن ندارد

هارون الرشيد اصرار فراوان كرد و بهلول در خواست كرد يك روز به او مهلت دهند تا فكر كند

فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبي نشست و در خيابان ها فرياد مي زد اسبم رم كرده برويد كنار تا زير سُمش گرفتار نشده ايد

مردم گفتند: بهلول ديوانه شده است

خبر ديوانگي بهلول به خليفه عباسي رسيد

:هارون الرشيد لبخند تلخي زد و گفت 

او ديوانه نشده است او بخاطر حفظ دينش از دست ما فرار كرده تا در حقوق مردم دخالتي نداشته باشد

:حتي زماني كه از غذاي خليفه براي او مي آورند مي گفت

اين غذا را به سگ ها بدهيد بخورند حتي اگر آنها هم بفهمند مال خليفه است نخواهند خورد



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد