انديشه كن؛ امـــا نخند !

هرجه مي خواهد دل تنگت بگو

انديشه كن؛ امـــا نخند !

۶ بازديد
به سرآستين پاره ي كارگري كه ديوارت را مي چيند و به تو مي گويد، ارباب. نخند !

به پسركي كه آدامس مي فروشد و تو هرگز از آدامسهايش نمي خري. نخند !

به پيرمردي كه در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چند ثانيه اي كوتاه معطلت كند. نخند !

به دبيري كه دست و عينكش گچي است و يقه ي پيراهنش جمع شده. نخند !

به دستان پدرت،

به جاروكردن مادرت،

به همسايه اي كه هرصبح نان سنگك مي گيرد،

به راننده ي چاق اتوبوس،

به رفتگري كه در گرماي تيرماه كلاه پشمي به سردارد،

به راننده ي آژانسي كه گاهي مواقع چرت مي زند،

به پليسي كه سرچهارراه با كلاه صورتش را باد مي زند،

به مجري نيمه شب راديو،

به مردي كه روي چهارپايه مي رود تا شماره ي كنتور برقتان را بنويسد،

به جواني كه قالي پنج متري روي كولش انداخته و در كوچه ها جار مي زند،

به بازاريابي كه نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد،

به پارگي ريز جوراب كسي در مجلسي،

به پشت و رو بودن چادر پيرزني در خيابان،

به پسري كه ته صف نانوايي ايستاده،

به مردي كه در خياباني شلوغ ماشينش پنچر شده،

به مسافري كه سوار تاكسي مي شود و بلند سلام مي گويد،

به فروشنده اي كه به جاي پول خرد به تو آدامس مي دهد،

به زني كه با كيفي بردوش به دستي نان دارد و به دستي چند كيسه ميوه و سبزي،

به هول شدن همكلاسي ات پاي تخته،

به مردي كه در بانك از تو مي خواهد برايش برگه اي پركني،

به اشتباه لفظي بازيگر نمايشي

نخند ...

نخند كه دنيا ارزشش را ندارد كه تو به خردترين رفتارهاي نابجاي آدمها بخندي!

كه هرگز نميداني آنها چه دنياي بزرگ و پردردسري دارند!

آدمهايي كه هركدام براي خود و خانواده شان همه چيز و همه كسند!

آدمهايي كه به خاطر روزيشان تقلا مي كنند،

بار مي برند،

بي خوابي مي كشند،

كهنه مي پوشند،

جار مي زنند،

سرما و گرما مي كشند،

و گاهي خجالت هم مي كشند ...


انسانهاي بزرگ، دو دل دارند؛

دلي كه درد مي كشد و پنهان است

و دلي كه مي خندد و آشكار است.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد