الف- پيشينه فكري و سياسي وهابيت؛
1.1.احمد بن حنبل(241-164ه.ق):
احمدبن حنبل، موسس و باني فرقه حنبلي و از رهبران
فكري اصحاب حديث به شمار ميآيد كه در ربيع الاول 164ه.ق در بغداد بدنيا آمد. وي نه
تنها طريقه اصحاب حديث را از پيشينيان به ارث برد، بلكه آن را احيا كرد و با تعاليمي
كه عرضه داشت، براي تنظيم مباني فكري آنان كوشش كرد. از همين رو پس از او اصحاب حديث
بيش از هركس به گفتهها و نوشتههاي وي در
تأييد افكار خويش استناد جستهاند.
احمد را بايد به ميانجيگري شاگردش ابن تيميه، پيشرو مذهب وهابي و تا حدي الهامبخش نهضت مذهبي و محافظهكارانه سلفيان ناميد. احمد بن حنبل فقيهي كثيرالسفر بود و در طلب علم و حديث به شام، حجاز، يمن، كوفه و بصره سفر ميكرد و احاديث بسيار گرد آورد و آنها را در مجموعهاي بنام مسند ابن حنبل فراهم آورد. احمد در فقه و حديث، استادان بسياري داشت، به طوري كه ابن خلكان وي را يكي از اصحاب و شاگردان خاص امام شافعي ميداند.
ابن حنبل سخت از پذيرش اعتقاد به مخلوق بودن قرآن كه آن را مخالف سنت ميدانست، امتناع كرد. او معتقد بود كه اين تركيب حروف و اصوات به همين شكل فعلي در عالم ازل ثابت و به ذات خداوند قائم بود. وبنابراين، به قديم بودن و غيرمخلوق بودن قرآن معتقد بود.
آرامگاه محمد ابن حنبل
هيئت استفتاي دائمي وهابيان: «بناي بر قبور بدعت منكر است
كه در آن غلو در تعظيم صاحب قبر، راهي بسوي شرك است و بايد تخريب شود»
همزمان با خلافت متوكل در 232ه.ق وضع اصحاب حديث يكباره تغيير كرد و به علت هواداري خليفه از آنان و مبارزه با معتزليان، طبيعي مينمايد كه احمد نيز در دستگاه خلافت عزتي يافته باشد. امامت احمد در عقايد در عصر متوكل سبب شد كه ساير فرقههاي اهل حديث، تحليل روند و نام و نشاني از آنان باقي نماند. به خصوص كه خلفاي عباسي، از متوكل به بعد، حمايت كامل خود را از احمد و شاگردان او دريغ نكردند و آنچه را احمد در عقايد و احكام گفته بود، دربست پذيرفتند. طبعا محدثان ديگر كه غالبا زندگي آنان از طريق حكومتها اداره ميشد، ناجار به ترك روش خود شدند و بر اثر كتمان عقيده، به تدريج نابود گشتند.
ابن حنبل پس از 77 سال زندگي در دوازدهم ربيع الاول 241ه.ق پس از يك دوره بيماري نه روزه در بغداد درگذشت و جسد وي را در مقبره باب حر به خاك سپردند. تاريخ زندگاني وي، گواهي ميدهد كه مقاومت احمد در راه عقيدهاش، عواطف مردم را به سوي او جلب كرد و به تدريج ميان اهل سنت به مقام امامت در عقيده رسيد و توانست عقايد اهل تسنن را طبق روايتي كه نزد او معتبر بود منتشر سازد. مكتبي كه وي باني آن شد به نام خود وي «حنبلي» نام گرفت.
حديثگرايي اين گروه در عقايد و فقه و پذيرش اخبار وارده، سبب نفي هرگونه عقلگرايي، ضديت با رأي و مخالفت با هرگونه چند و چون در احاديث موجود شد.
در واقع، نسل نخست اهل حديث از استنباطهاي فقهي پرهيز ميكردند و بطور عمده خود را محدث ميشناختند. اين مسئله در مورد احمد بن حنبل، پيشواي حنابله، كاملا صادق است. به مرور اهل حديث در ديدگاههاي خود حنبلي شدند.(حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، شناخت عربستان، نشر مشعر، بي تا، بي جا،ص108)
1.2.ابن تيميه:
احمدبن تيميه، در دهم ربيع الاول 661ه.ق پنج سال پس از سقوط خلافت عباسيان در بغداد، در يكي از مناطق شام به نام حرّان متولد شد. اين شهر در سالهاي پيش از تولد وي و در دوران كودكياش مورد هجوم مغولان قرار گرفت. بنابراين، مردم شهر از جمله عبدالحليم پدر ابن تيميه مجبور شدند شهر را به قصد دمشق ترك كنند.
احمد بن تيميه به عنوان فقيه، محدث و متكلم حنبلي، ضد هر آزاد انديشي و نوگرايي قيام كرد و اقدامات وي باعث انحطاط و عقبماندگي بيش از پيش مذهب حنبلي شد. در مناظرات فخر رازي درباره مذاهب اهل سنت از عصر ابن تيميه به دوره انحطاط و سستي گرفتن تفكر فلسفي و استدلال منطقي و قرن روي آوري مسلمانان اعم از اهل شيعه و اهل سنت به ظواهر دين و توجه سطحي به معارف خشك و مذهبي ياد شده است.
از مهمترين مواردي كه علما بر ابن تيميه ايراد گرفتهاند، عبارت بود از:
1. براي خداوند جسم قائل شده است.
2. ذات خداوند را بسان اجسام، مكاندار دانسته است.
3. خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبيه كرده است.
4. عظمت معنوي پيامبر را پس از رحلت وي انكار كرده است.
5. زيارت و شفاعت پيامبر و اوليا و صلحا را انكار كرده است.
6. به اصحاب پيامبر اهانت كرده است.
7. مهمتر از همه اينكه تمام مسلمانان را كافر خوانده است.
سلفيه كه پيشواي ايشان ابن تيميه است، ميگفتند: هر عملي كه در زمان پيامبر اسلام وجود نداشته و انجام نميشده است، بعدا نيز نبايد انجام بشود. ابن تيميه از اين اصل كلي سه قاعده ديگر استخراج و استنتاج كرد:
1. هيچ فرد نيكوكار يا دوستي از دوستان خدا را نبايد وسيلهاي براي نزديك شدن به خداوند قرار داد،
2. به هيچ زنده يا مردهاي نبايد پناه برد و نبايد از هيچكس ياري خواست،
3. به قبر هيچ پيغمبر يا فرد نيكوكاري نبايد تبرك جست و نبايد تعظيم كرد.
1.3.محمد ابن عبدالوهاب:
هرچند با مرگ ابن تيميه، دعوت سلفيگري و احياي مكتب سلفي در عقايد به فراموشي سپرده شد، انديشه او، در لابلاي كتابها و گوشه كتابخانهها باقي ماند تا روزي كه محمد ابن عبدالوهاب نجدي ظهور كرد و به نبش قبر آثار دفن شده و فراموش شده او پرداخت و گفتهها و نوشتههاي او را با بيان فريبنده براي مردم مطرح ساخت.
محمد ابن عبدالوهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر عينيه تولد يافت. جد وي فردي به نام "شولمان قرقوزي" از نسل يهوديان تركيه به نام "يهود دوغه" بود. اين گروه با سابقه يهوديت به اسلام گرويدند و به ظاهر مسلمان شدند، تا شايد در حكومت عثماني تركيه نفوذ كنند يا شايد هم اسلام را به صورتي ديگر مشكوك و مشوش سازند.
جد محمد ابن عبدالوهاب، فردي به نام "شولمان قرقوزي" از نسل يهوديان تركيه نام "يهود دونمه" بود.
شولمان جد عبدالوهاب، در شهر بورسا به خريد و فروش هندوانه و خربزه مشغول بود. اما چون از شغلش راضي نبود، همانند برخي ديگر از يهوديان مسلمان شده به تجارت دين و دينفروشي متمايل ميشود. او تصميم ميگيرد كه به سلك علماي دين در بيايد و به صورت رسمي عالم دين شود تا نفوذ و مقامي يابد. او رهسپار سوريه شده اما پس از مطرح كردن مسائل جديد و شناخته شدن، طرد ميشود و مجبور ميشود تا از آنجا به مصر، سپس مكه و بعد به مدينه برود. پس از اخراج شدن از مدينه، رهسپار نجد ميشود و در آنجا كاملاً ماهيت خود را مخفي كرده و خود را به عنوان "سلاله" از قبيله "ربيعه" جا زده و نام عربي سليمان را براي خود برميگزيند.
پدر محمد در شهر عينيه امور شرعي، قضايي و تدريس را بر عهده داشت. محمد از كودكي به مطالعه كتب تفسير و حديث و عقايد سنت علاقه داشت و فقه حنبلي را نزد پدرش كه خود از علماي حنبلي محسوب ميشد، فرا گرفت.
عبدالوهاب به تحصيل علوم ديني ميپردازد و به شغل قضاوت مشغول ميشود. محمد فرزند عبد الوهاب پس از پايان دروس مقدماتي براي تحصيل راهي مدينه ميشود. در دوران تحصيل در مدينه گه گاه مطالبي بر زبانش جاري ميشد كه از عقايد خاصي حكايت داشت. به طوري كه اساتيد وي نسبت به آيندهاش نگران شده و ميگفتند اگر او خود به تبليغ دين بپردازد گروهي را گمراه خواهد كرد. پس از مدتي به بصره سفر نمود و در آنجا عقايد و رسومات اسلامي مردم را به سخره گرفت و به قدري بر اين عمل خود پافشاري كرد كه اهل بصره او را از شهر اخراج كردند. غالب شرححالنويسان درباره محمد بن عبدالوهاب يادآور ميشوند كه از همان جواني سخنان زنندهاي از او شنيده ميشد و غالباً به مطالعه زندگينامه كساني كه مدعي نبوت شده بودند مانند مسيلمه كذاب و سجاج و اسود و عنسي و طليحه اسدي علاقه خاصي داشت.
محمد از دوران نوجواني و جواني، به مطالعه زندگي
نامه مدعيان دروغين نبوت
همچون مسيلمه كذاب، سجاع، اسود عنسي و طليعه اسدي، علاقه خاصي نشان ميداد و عقايد و رسوم اسلامي مردم را به سخره ميگرفت.
استادان او از همان دوران كودكي آثار گمراهي، سستي عقل و عقبماندگي دِماغي و تفكري را در او يافتند. پدر او عبدالوهاب در فرزندش احساس انحراف و ضلالت ميكرد و پيوسته او را سرزنش كرده و مردم و خانوادهاش را از او بر حذر ميداشت.
محمد ابن عبدالوهاب، در جامعه قبيلهاي و عشيرهاي نجد نشو و نمو يافت و به علت عقايد حنبلي پدرش و نيز شغل وي كه قضاوت و تدريس بود، به مطالعه فقه حنبلي و كساني كه در اينباره اقداماتي انجام داده بودند، بويژه ابن تيميه و شاگردش ابن قيم و همچنين ابن عبدالهادي علاقهمند شد. لذا به دنبال كسب آگاهي بيستر از آراء و عقايد اشخاص مذكور و نيز اطلاع از جو فرهنگي، اجتماعي و سياسي شام و عراق كه تحت حاكميت امپراتوري عثماني قرار داشتند به آن مناطق سفر كرد.
سفر ابن عبدالوهاب به ايران و تاريخ آن در منابع تاريخي اواسط قرن دوازدهم هجري قمري، به وضوح آمده است. ميرزا ابوطالب اصفهاني هم كه تقريبا معاصر محمد ابن عبدالوهاب بود، به مسافرت او به اصفهان و تحصيل علم و حكمت در آن شهر و رفتن وي به اكثر بلاد عراق و خراسان تا سرحد غزنين اشاره كرده است. نكته جالب در اين سفر آن است كه شيخ محمد ابن عبدالوهاب حكمت شرق و ساختن تفنگ و قسمتي از فنون جنگ را فرا گرفته است. شايد بتوان اين نظريه را در اينجا مطرح ساخت كه غرض اصلي ابن عبدالوهاب از سفرهايي كه به مناطق و نواحي تحت سلطه امپراتوري عثماني و نيز ايران داشته، پي بردن به ميزان قدرت و تسلط آن امپراتوري بر مناطق تحت حاكميتش و نيز وضعيت موجود در ايران بوده است تا با آگاهي از اين جريان در آينده به سهولت بتواند به انديشههايش جامه عمل بپوشاند.
آغاز مأموريت جاسوسهاي انگليسي در دولتهاي اسلامي
در سال 1710 ميلادي وزارت مستعمرات انگليس به 9 نفر از افراد كاردان و زيرك ماموريت داد تا براي جاسوسي در دولتهاي اسلامي بروند، از انها فقط پنج نفر به لندن بازگشتند كه يكي از انها فرد خبرهاي به نام «همفر - Hempher» بود. ماموريت او در كشور تركيه بود همفر به تركيه امد و نامش را محمد گذاشت و بسياري از مسائل و علوم اسلامي و قرآن را فرا گرفت.
دومين بار او به عراق رفت. در اين سفر با محمد ابن عبد الوهاب ملاقات نمود و چون دانست كه عبدالوهاب جواني جاهطلب و از خود راضي است و از مذهب و اعتقادات مسلمانان عيبجويي ميكند، بسيار خوشحال شد و اطمينان يافت كه دو وظيفهاي كه دولت بريتانيا به او محول كرده بود را به وسيله او عملي نمايد. اولين دستور، شوراندن مردم در مقابل دولت عثماني و دومين دستور فتنهانگيزي بين مسلمانان با تاسيس مذهبي جديد بود.
همفر از آن پس با محمد ابن عبد الوهاب بسيار صميمي شد و با او در مورد مسايل مختلف بحث ميكرد و هر كجا كه محمد ابن عبد الوهاب بر خلاف مذاهب نظر ميداد او را تشويق ميكرد.
همفر به دروغ به محمد ابن عبدالوهاب گفت: خواب ديدهام پيغمبر بر منبري نشسته و براي علما سخنراني ميكرد در آن هنگام شما ((محمد ابن عبدالوهاب)با سيمائي نوراني وارد شدي و پيغمبر از جاي خود برخاست و تو را به اغوش كشيد و بر پيشانيات بوسه زد و گفت: اي محمد! تو وارث حقيقي من در تمام امورات ديني و دنيوي مسلمين ميباشي. و تو در آن لحظه گفتي: يا رسولالله من نميتوانم علم و عقيده خود را براي مردم بر ملا كنم و از شر مردم ميترسم. پيامبر فرمود: اي محمد! تو از شناختي كه بر خويشتن داري برتر هستي و هيچ ترسي به خود راه نده.
محمد ابن عبدالوهاب بعد از شنيدن اين دروغ بدون آنكه فكري كند خوشحال شد و بعد از آن بر تاسيس مذهبي جديد مصمم گشت. همفر، محمد ابن عبدالوهاب را به حالتي كه دلخواه انگليس بود در آورد. وزارت مستعمرات انگليس به همفر دستور داد تا 6 مورد ديگر را در مغز محمد بگنجاند تا او اين موارد را دير يا زود بين مردم اجرا كند:
1. فتوا دهد كسي كه مذهب محمد ابن عبدالوهاب را نپذيرد كافر شده و جهاد با او فرض خواهد شد
2. تخريب خانه خدا
3. شوراندن اعراب عليه حكومت عثماني
4. انهدام گنبدهاي بار گاه اولياء
5. ايجاد هرج و مرج در سرزمينهاي اسلامي
6. چاپ قرآن تحريفشده
همفر توانست چهار مورد را در افكار محمد ابن عبدالوهاب جاي دهد و در دو مورد ناموفق بود. انهدام خانه خدا و تغيير قرآن، زيرا محمد ابن عبدالوهاب از اجراي اين دو مورد بسيار ميترسيد.
تاسيس فرقه وهابيت و وجه تسميه آن
محمد ابن عبدالوهاب به همراه محمد ابن سعود از سال 1143ه.ق مذهب تازهاي را تاسيس كرد. در اينجا ضروري است وجه تسميه، واژه وهابي براي فرقه ساختگي محمد ابن عبدالوهاب روشن شود. كلمه وهابي از نام پدر موسس فرقه وهابي يعني عبدالوهاب گرفته شده است، اما خود وهابيان اين نسبت را صحيح نميدانند.
سيد محمود شكري آلوسي از طرفدارن وهابيت ميگويد: نسبت وهابي را دشمنان وهابيها به ايشان اطلاق كردهاند. اين نسبت صحيح نيست، بلكه بايد به محمد كه نام پيشواي ايشان است، نسبت داده شود و به آنان محمديه بگويند....احمد امين، نويسنده معروف مصري، در اين باره مي گويد: محمد ابن عبدالوهاب و پيروانش خود را موحدين ميناميدند و نام وهابي را دشمنانشان بر آنها اطلاق كردند. سپس اين نام بر زبانها افتاد.... خود وهابيان، فرقه وهابيت را مذهب تازهاي نميدانند بلكه ميگويند اين مذهب، سلف صالح است و از اين رو، خود را سلفيه ميناميدند... علت اينكه خود را سلفيه ميناميدند اين بود كه مدعي بودند در اعمال و افعال و معتقدات خود تابع سلف صالح يعني اصحاب پيامبر اكرم و تابعين هستند.
محمد ابن عبدالوهاب به همراه محمد ابن سعود از سال 1143ه.ق مذهب تازه اي را تاسيس كرد.
فرقه وهابيت از مذهب حنبلي پديدار شد و همه پيشوايان وهابيت و بطور كلي عموم كساني كه از ابتدا زيارت قبور و توسل و استغاثه به پيامبر اعظم(ص) را منع كردهاند، از علماي حنبلي بودهاند. ابو محمد بربهاري، ابن بطه، ابن تيميه و شاگردش ابن قيم و محمد ابن عبدالوهاب همه از علماي حنبلي محسوب ميشدند و به همين علت وهابيان از ابتدا خود را حنبلي ميدانسته و هنوز هم خود را پيرو احمد ابن حنبل ميدانند.محمد بن عبداللطيف، يكي از نوادگان محمد ابن عبدالوهاب مينويسد:«مذهب ما مذهب احمد ابن حنبل است».
ميزان پيشروي وهابيت و حكومت ابن سعود از آغاز جريان وهابيت در عربستان
ب- پيشگويي پيامبر از ظهور وهابيت؛
با مراجعه به روايات نبوي كه در اصح كتب اهل سنت آمده پي ميبريم كه پيامبر اكرم(ص) از ظهور وهابيان در ميان امت خود پيشگويي كرده است.
بخاري در صحيح خود از رسول خدا نقل كرده كه فرمودند:«مردماني از طرف مشرق زمين خروج كنند كه قرآن ميخوانند ولي از حنجرههاي آنان تجاوز نميكند، آنها از دين خارج ميشوند همانگونه كه تير از كمان خارج ميگردد. نشانه آنان تراشيدن سر است».
قسطلاني ميگويد:«مقصود از طرف مشرق جهت شرق مدينه همانند سرزمين نجد و مابعد آن است». ميدانيم كه نجد مركز وهابيان و موطن اصلي آنان بود كه از آنجا به ديگر شهرها منتشر شدند. همچنين تراشيدن موي سر و بلند گذاشتن ريش از شعارها و نشانههاي آنان است. زيني دحلان كه معاصر ظهور وهابيان بوده مينويسد: «احتياجي به تأليف در رد وهابيان نيست، بلكه در رد آنها كفايت ميكند گفتار رسول خدا كه فرمود: نشانه آنان تراشيدن سر است؛ زيرا از بدعتگزاران كسي به جز وهابيها چنين تشابهي ندارند».
ج- تشابه وهابيت و خوارج؛
ظاهرا اولين كسي كه به شباهت انديشهها و عقايد محمد ابن عبدالوهاب با خوارج توجه كرد، برادرش شيخ سليمان نجدي بود. او در پرتو همين توجه خطاب به برادرش ميگويد: «ابن عباس خطاب به مسلمانان ميگفت: همانند خوارج نباشيد كه آيات نازل شده درباره مشركان را به مسلمانان تأويل مي كردند و با اين جهالت عالم مآبانه، خون مسلمانان را ميريختند، اموالشان را غارت ميكردند و پيروان سنت پيامبر را به گمراهي نسبت ميدادند. پس بر شماست كه موارد نزول قرآن را به طور دقيق تشخيص دهيد...».
در ذيل به بررسي وجوه مشترك هر دو گروه مي پردازيم.
1.1.كج انديشي و فهم نادرست از دين:
خوارج با برداشت انحرافي از قرآن و فهم نادرست از دين، استدلال به ظاهر آيه شريفه «..إن الحكم إلّا لله...»(انعام:57) مينمودند و قائل بدين بودند كه حكومتي جز حكومت خدا نيست. به همين دليل، حكميت در صفين را باطل و عين كفر پنداشتند. همچنين خوارج، آياتي را كه درباره كافران و مشركان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مومنان ميدانستند.
وهابيت نيز درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر را براي غير خدا جايز نميدانند و آن را بدعت در دين قلمداد مينمايند. همچنين وهابيها با استدلال به آياتي كه درباره كافران و مشركان وارد شده است، مومنان و مسلمانان را مشرك و كافر قلمداد ميكنند. در حالي كه طبق نص صربح قرآني و روايي، مسلمين ميتوانند پيامبران و اولياي الهي را شفيع خود قرار دهند و به آنها متوسل شوند. دكتر عبدالملك سعدي ميگويد: «هرگاه كسي بگويد: أللهم إنّي توسلت إليك بجاه نبيّ أو صالح؛ كسي نبايد در جواز آن شك كند؛ زيرا جاه همان ذات كسي نيست كه به او توسل شده، بلكه مكانت و مرتبه او نزد خداوند است. اين حاصل و خلاصه اعمال صالح او است. خداوند متعال در مورد حضرت موسي ميفرمايد: «و كان عند الله وجيها: و نزد خدا آبرومند بود...»»
1.2. ستيز با مسلمانان و دوستي با كافران:
يكي ديگر از شباهتهاي وهابيت به خوارج، كشتن مسلمانان و جهاد عليه آنان و وانهادن كفار و مشركان و دوستي با آنان است. خوارج معتقدند ميتوان دارالاسلام را در صورتي كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند، دارالحرب ناميد. لذا خوارج، مسلمانان را به خاك و خون ميكشيدند و اموال آنان را به غارت ميبردند و ناموس آنها را بر خود حلال و مباح ميشمردند. پيامبر اسلام در روايتي درباره خوارج ميفرمايد: « آنان مسلمانان را ميكشند و بتپرستان را به حال خود رها ميكنند». عبدالله بن عمر در وصف خوارج ميگويد: «اينان آياتي را كه در شأن كفار نازل گشته ميگرفتند و بر مومنين حمل مينمودند». در هيچ تاريخي نقل نشده است كه وهابيان با كافران بجنگند يا مشركي را بكشند. كافي است كشتار مردم كربلا، طائف، يمن، حجاز و ... را از نظر بگذرانيم. هيأت فتواي وهابيان مينويسد: «به ازدواج درآوردن دختران اهل سنت به فرزندان شيعه جايز نيست، و در صورت وقوع آن، نكاح باطل است؛ زيرا آنچه از شيعه معروف است اين كه آنان اهل بيت را صدا زده و به آنها استغاثه ميكنند و اين شرك اكبر است». اين در حالي است كه آنها ازدواج با اهل كتاب را جايز ميدانند و ميگويند:« جايز است براي مسلمان كه با زن يهودي يا نصراني ازدواج كند در صورتي كه محصنه بوده و آزاد و عفيف باشد».
1.3.مقدس مآبي و قشري گري:
خوارج مردماني بسيار قشري، كوتاهنظر بودند، بهگونهاي كه از خوردن تك خرمايي افتاده سر راه اجتناب ميورزيدند و آن را حرام ميدانستند. از مشخصههاي ظاهري خوارج اين بود كه سرهايشان را ميتراشيدند و عدهاي از مردم به آنها «سر تراشيدگان» ميگفتند. وهابيان نيز سرهاي خود را ميتراشند و حتي زنان را مجبور مي كنند كه سرهايشان را بتراشند.
1.4. ظاهر گرايي:
خوارج در شبههها و باورهاي انحرافيشان، به ظاهر برخي از آيات استناد جستهاند. وهابيان نيز از ظاهر آيات قرآني برداشتهايي ميكنند كه هيچ انسان خردمندي نميتواند آنها را بپذيرد، مانند: اعتقاد به جسميت خداوند يا تفسير ظاهربينانه عرش، قلم، لوح، كرسي، برزخ، رويت خداوند و نسبت دادن دست و پا و اعضا و جوارح داشتن به خداوند و دهها مطلب ديگر.
د- اختلاف نظرهاي وهابيت و اهل سنت؛
1. به اعتقاد وهابيان هرگاه كسي شهادتين را بر زبان جاري كند، ولي بدان عمل نكند ارزشي ندارد و چنين كسي كافر و مشرك است و خون و مال او حلال است. در مقابل مسلمانان همگي بالاتفاق معتقدند كه هركس شهادتين را بر زبان جاري كند مال و خونش محفوظ و محترم است.
2. وهابيان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقليد از مذاهب چهارگانه را لازم نميدانند، بلكه بر خلاف آن مذاهب اجتهاد ميكنند. محمد ابن اسماعيل صنعاني از معاصران ابن عبدالوهاب و از بنيانگذاران مذهب وهابيت مينويسد: فقهاي مذاهب اربعه اجتهاد بر خلاف آن مذهب را جايز نميشمارند ولي اين سخني است نادرست كه جز شخص جاهل و نادان لب به آن نميگشايد.
بنابراين، وهابيان بر خلاف مذاهب چهارگانه (حنفي، مالكي، حنبلي و شافعي) قائل به انفتاح باب اجتهادند و حرف فقههاي مذاهب چهارگانه را كه ميگويند اجتهاد بعد از چهار مذهب جايز نيست، باطل ميشمارند.
3. وهابيها با استدلال به ظاهر برخي آيات و روايات، جسم و جهت براي خداوند اثبات كرده و به رويت حسي خداوند قائلند. در مقابل علماي اهل سنت، اعتقاد به تجسم خدا و رويت حسي خداوند را جايز نميدانند.
4 . محمد ابن عبدالوهاب معتقد بود كه تمام اعمال مسلمانان به حد شرك رسيده است و از اين رو، وي مسلمانان سني و شيعهاي را كه ديدگاههاي او را قبول نداشتند تكفي ميكرد؛ در صورتي كه ائمه اهل سنت به ويژه ابوحنيفه، تكفير اهل قبله را جايز نميشمارند.
5. وهابيان زيارت قبر انبيا و اوليا و سفر به قصد زيارت قبور آن بزرگواران را حرام ميدانند، ولي مذاهب چهارگانه بالاترين ثواب را براي زيارت قبر نبي و مسافرت براي آن قائلند.
6. سوگند دادن خداوند به حق مقام اوليا از نظر وهابي ها حرام و موجب شرك است، ولي حنفيها و شافعيها اين امر را مكروه و نه حرام و شرك ميدانند.
7. وهابيها نذر براي مردگان و اهل قبور و اوليا را شرك ميدانند. در حالي كه اهل سنت ميگويند اگر نذر براي بت نباشد لازم الوفا است.
8. توسل، شفاعت، تبرك جستن از پيامبر، استغاثه و طلب حاجت از پيامبران و اوليا و جشن گرفتن ميلاد پيامبر اكرم از نظر وهابيت جايز نيست ولي اهل سنت همه اينها را جايز ميدانند.
9. وهابيها ساخت بنا بر قبور را حرام ولي اهل سنت آن را مكروه ميدانند.
ه. مواضع علماي تسنن و شيعه بر وهابيت:
هنگامي كه محمد ابن عبدالوهاب عقايد خود را ابراز و مردم را به پذيرش آنها دعوت كرد، گروه زيادي از علما به مخالفت با عقايد او پرداختند. از اولين كساني كه به مخالفت با وي پرداختند پدر و برادري وي بود. سليمان ابن عبدالوهاب، در رد عقايد وي كتابي با نام صواعق الالهيه في الرد علي الوهابه تأليف كرد. دكتر عبدالله محمد صالح مينويسد: « علما در طول زمان بيش از دو هزار جلد كتاب و رساله عليه افكار ابن تيميه و ابن عبدالوهاب نوشتهاند كه متاسفانه به دلايلي تعداد زيادي از آنها چنان از ميان رفتهاند كه فقط اسمي از آنها باقي مانده است و با اين حال، اكنون نيز حدود چهارصد نسخه كتاب و رساله از علماي اسلام در دست داريم كه در موزهها، كتابخانهها، كلكسيون شخصي و ساير جاها از كلكته تا لندن پراكندهاند. متاسفانه در يك و نيم قرن اخير به علت فشارهاي مختلف مالي و سياسي و نيز به علت غفلت مسلمانان براي چاپ و نشر آنها اقدام نشده است». پس از جنايات وهابيت در عراق، شيعيان به مخالفت با وهابيت پرداختند و آثار زيادي را به رشته تحرير در آوردهاند. نخستين كتابي كه عالمي شيعه در رد عقايد محمد ابن عبدالوهاب نوشت، منهج الرشاد اثر شيخ جعفر كاشف الغطا است.
جالب اين است كه در اين مبارزه و مخالفت، علماي اسلامي چنان اتفاقنظر و وحدت رويه داشته اند كه براي بعضي از صاحبنظران، مايه شگفتي و حيرت شده است. چنانكه پژوهشگر دقيق النظر سوري، دكتر عبدالله محمد صالح، در اين باره ميگويد: «... در مبارزه با فرقهها و نحلههاي انحرافي، معمولا يكي از موانع وحدتنظر، گرايشهاي فقهي – مذهبي بوده است. چنان كه در تاريخ ديده ميشود، زياد اتفاق افتاده كه علماي يكي از مذاهب با گروهي مخالفت و مبارزه كردهاند و علماي مذاهب ديگر سكوت يا حتي گاهي از آن حمايت كردهاند. در مورد جهميه و حشويه امر از اين قرار بوده است. اما باكمال تعجب ميبينيم در مخالفت و مبارزه با وهابيت و تفكر وهابيگري، وحدتنظر عجيبي ميان علماي مذاهب مختلف اسلامي ديده ميشود. سواي عده بسيار محدودي از حنبليها، علماي بقيه مذاهب اسلامي به اتفاق، تفكر و عقايد وهابي را مردود و باطل دانسته و با آن به مبارزه برخاستهاند. چنان كه همين اتفاقنظر در مخالفت با احمد ابن تيميه، بنيانگذار اصلي اين تفكر، به خوبي آشكار است. در آن زمان علماي تمام مذاهب اسلامي در برابر تفكر او ايستادند و برخي انديشههاي او از جمله تجسم خداوندي، رويت حسي ذات او را كفر و زندقه معرفي كردند.»
مدتي است كه در عربستان
از علماي اهل سنت افرادي
پيدا شدهاند كه با تندرويهاي سلفيها و وهابيان مخالفت كرده و در برابر
گزافهگويي
آنها ايستادهاند. از جمله اين اشخاص محمد بن علوي مالكي است كه در مسجد
الحرام كرسي
تدريس حديث، فقه و تاريخ را داشت. او كه عالمي سني بود پرچم مخالفت با
وهابيان را در
كشور عربستان به دست گرفت و با سخنان و كتابهايش به مقابله با آنان پرداخت.
بعد از
انتشار كتابهايش، وهابيان او را محاكمه و محكوم به اعدام نمودند. ايشان در
يكي از كتابهايش
مينويسد: «ما به كساني مبتلا شدهايم كه در توزيع كفر و شرك و صادر كردن
احكام با القاب
و اوصاف غيرصحيح تخصص دارند، اوصافي كه لايق مسلمان شهادتدهنده به توحيد و
نبوت پيامبر
اسلام نيست، مثل اينكه برخي از آنان به افرادي كه مخالف خود در رأي و مذهب
ميباشند
عنوان تحريفكننده...دجال... شعبدهباز...بدعتگذار و در آخر مشرك... و
كافر را اطلاق
ميكنند. اينگونه از برخي سفيهان ميشنويم كه بصورت گسترده امثال اين
دشنامها و فحشها و الفاظ قبيح را به كار ميبرند، الفاظي كه تنها از
افراد كوچه و بازار صادر ميشود، كساني كه اسلوب دعوت و طريقه ادب در
مباحثه را به خوبي نميدانند.». جالب است كه
علماي اهل سنت، تندرويهاي وهابيت را عاملي براي گسترش تشيع در جهان اسلام
ميدانند.
حسن بن فرحان مالكي كه از علماي سني و از مخالفان وهابيت به شمار ميرود ميگويد:«... زود است كه غلو سلفيها از بزرگترين اموري گردد كه باعث انتقال سريع اهل سنت به سوي شيعه شود مگر آنكه عقلاء سلفي به فكر چاره برآمده و غلو و تندروي خود را از درون نقد كنند، غلوي كه در وجود احاديث ضعيف و جعلي براي تأييد مذهب و تكفير مخالفان مذهب و روش سلفي پديدار گشته است. همچون تكفير ابي حنيفه، احناف و تكفير شيعه و معتزله...».
حسن بن فرحان مالكي
شيخ جميل صدقي زهاوي در مورد وهابيت ميگويد: خداوند وهابيت را بكشد، زيرا اين فرقه به خود جرأت داده كه همه مسلمين را تكفير كند گويا همّ و هدف بزرگ آن فقط تكفير نمودن است و بس. ميبينيد كه وهابيان كساني را كه توسط پيامبر به خداوند متوسل ميشود تكفير نمودهاند. (9) اين عالم اهل سنت كتابي به نام «الفجر الصادق في الرد علي منكري التوسل و الكرامات و الخوارق» در رد وهابيت نوشته است.
زيني دحلان مفتي مكه ميگويد كه سيد عبد الرحمن اهدل مفتي زبيد ميگفت: هيچ نيازي به تاليف كتاب در ردّ وهابيت ديده نميشود زيرا در ردّ آنان همين سخن پيامبر كه فرمود «سيماهم التحليق» يعني چهره و علامت آنان اين است كه موي سرش را ميتراشند، كفايت ميكند. زيرا محمد بن عبد الوهاب دستور داده است كه پيروان او سرشان را بتراشند. (10) شيخ خالد بغدادي ميگويد: اگر كتابهاي وهابيها را به دقت مطالعه كنيم در مييابيم كه مانند كتابهاي لا مذهبها سعي دارند كه با افكار باطلهشان مسلمانان را مورد خدعه قرار داده و آنان را گمراه كنند. (11)