در حوادث هشت سال جنگ تحميلي و پس از آن، گاهي شنونده رويدادهايي هستيم كه
نميتوان به آساني آنها را باور كرد. حكايت امروز ما از اين دست است.
حكايت
شهيد «محمد حسين شيرزاد نيلساز»؛ شهيدي كه 22 سال مفقودالجسد بود و اثري
از او به دست نيامده بود و در سال 83 در يك واقعه معجزه آسا، قبل از دفن
پنج شهيد گمنام در يكي از روستاهاي شهرستان علي آباد كتول... .
شرح قضيه اينچنين است؛نخست: از اعزام تا گمنامي
دي
ماه سال 61 است و عمليات والفجر مقدماتي در راه است. «محمد حسين» سر از پا
نميشناسد؛ موسم عاشقي است و ملائك خدا در انتظار ياران آسمان.
نفر وسط شهيد محمدحسين شيرزاد نيلسار
پلاك عاشقي بر گردن ميآويزد و رهسپار! زانوي ادب در جلو مادر بر زمين ميزند و از او اجازه ميدان ميگيرد.
مادرش
در مورد اين ديدار ميگويد: «زنجير كمي بلند بود و او چند حلقه از زنجير
را جدا كرد تا بهتر بتواند پلاك را دور گردنش بياويزد؛ از او خواستم آن چند
حلقه اضافي را به يادگار برايم بگذارد. خنديد و گفت: مادر جان! من خود با
تمام وجود در خدمت شما هستم. اين تكه زنجير چه ارزشي دارد؟! پاسخ دادم:
عزيزم، ميخواهم اين زنجير را در كنار سجاده نمازم نگه دارم تا در خلوت با
خدايم، سلامتي ات را از او تمنا كنم...».
21 دي ماه سال 61 موعد
وصال دوست فرا رسيد و «محمدحسين» از منطقه «شيب نيسان» در فكه به آسمان
رسيد اما كسي لحظه پروازش را نديد...! او اثري جاويدان از ياد و مرامش به
يادگار گذاشت و نام «جاويدالاثر» را به مادرِ چشم به راهش هديه كرد.
سالها
گذشت و هر از چند گاهي، گروه گروه لالههاي بي نشان دشتهاي سرخ و سبز
عملياتي، نشاندار شدند؛ اما «محمدحسين» هنوز نشان در بي نشاني داشت.
دوم: حسين تو اينجاست
مادري
نگران، به اميد ديداري و نگاهي از سرِ لطف، بار سفر به مقصد شش گوشه بست و
در كنار ضريح آن غريبِ مادر به تمنا نشست كه: ياحسين! حسينم را از تو
ميخواهم...!
ميگويد: «سال 82 توفيق زيارت امام حسين نصيبم شد. در
كنار حرم فرياد كشيدم كه يا ابا عبدالله! حسينم را از تو ميخواهم! كمي بعد
در كنار ضريح بيهوش شدم و در عالم رؤيا آقايي مهربان را بالاي سر خود ديدم
كه از من پرسيد: چرا اينقدر بي تابي ميكني؟ پاسخ دادم: آمده ام حسينم را
از شما بگيرم! گفت: ميخواستيم زماني بگذرد و صبرت را ببينيم. اكنون حسين
تو اينجاست! نگاهي كردم. محمد حسين در كنارم بود. او پارچه سفيدي به من
هديه داد و گفت: از اين پارچه براي خود و خواهرانم پيراهن و چادر تهيه كن.
با ريختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقايقي دريافتم كه همه آنچه ديدم رؤيايي بيش نبوده است و...».
يك
سال بعد در 25/ 5/ 83 به دنبال سقوط حكومت بعث عراق و پايان مرحله اصلي
عمليات تفحص، بنياد شهيد، 77 جاويدالاثر شهرستان دزفول را رسماً «شهيد»
معرفي كرد و مراسمي در مسجد جامع دزفول به يادشان برگزار شد.
سوم: از گمنامي تا يك نشاني
سوي
ديگر ماجرا در روستاي الستان از توابع شهرستان علي آباد كتول رقم ميخورد؛
آنجا كه در 22 /5/ 83 قرار است پنج شهيد گمنام دوران دفاع مقدس زيارتگاه
عاشقان شود.
محل دفن شهداي گمنام در روستاي الستان
سرهنگ
پاسدار علي قنبري و خانوادهاش سالهاست در انتظار عزيزي هستند كه در مجنون
نشان در بينشاني يافته و عمليات بدر واژگاني است كه دلشان را
ميلرزاند.
شهيد جاويد الاثر «بهرامعلي قنبري» عزيز اين خانواده صبور
در روستاي كوچك الستان نامِ آشنائي است كه بارها در زمزمه دعاي مردم از
زمين تا آسمان تمنا شده است.
علي قنبري برادر شهيد جاويد الاثر بهرامعلي قنبري از آن روز خاطره انگيز اين گونه ياد ميكند:
در
منزل خود به اخبار سيماي گلستان گوش ميدادم كه زنگ تلفن منزل به صدا
درآمد، بلافاصله گوشي را برداشتم. برادر همسرم بود! او در ستاد يادواره
شهدا و پيگيري امور شهداي گمنام مسئوليت داشت. گفت: «مشغول آماده كردن
تابوت شهداي گمنام هستيم، يكي از شهدا مربوط به عمليات بدر است كه كليه
تجهيزات و لباسهايش نيز سالم و موجود است، خوب است جهت شناسايي و بررسي
پيكر مطهر به بنياد شهيد بيايي.
خودم را سريع به بنياد شهيد رساندم. در پيشاني تابوتِ يكي از شهدا نقش بسته شده بود: شهيد گمنام، عمليات بدر، هور العظيم، 23ساله.
چهارم: از يك شماره پوتين تا نام يك شهيد
كفن
شهيد را باز كردم؛ چشمانم به جمجمه شهيد كه در پنبه پيچيده شده بود،
افتاد. استخوانهاي شهيد و لباسهاي پاك و مطهري كه يقينا با خون پاك شهيد
غسل داده شده بود در منظر چشمانم خودنمايي ميكرد؛ اوركت نيم سوز، لباس
خاكي رنگي كه فقط آثاري از سردوشها و آستينهاي آن مانده بود، ژاكت مشكي،
گرمكن خطدار و عرق گير قرمز رنگ، همه آن چيزي بود كه در لحظه اول توجهم
را جلب كرد.
در پايين تابوت آثار مانده از فانسقه و بند حمايل
همراه با قسمتهايي از شلوار نظامي، گرمكني كه سفيد به نظر ميرسيد وجود
داشت و بعد استخوانهاي بلندي كه در پوتين قرار داشتند؛ پوتينها كاملا
سالم، بندها كشيده و محكم به گونه اي كه بعد از 20 سال همچون صاحب خود هيچ
ضعف و سستي در وجودشان راه پيدا نكرده بود».
اين شهيد گمنام به
دقت بررسي شد تا شايد نشاني مشابه با شهيد قنبري در آن يافت شود اما فقط
شماره 43 پوتين شهيد مشابهتي را نشان ميدهد كه آن هم نميتواند دليلي روشن
براي شناخت هويت شهيد باشد. توجه حاضران به داخل پوتين شهيد جلب ميشود.
او
ميگويد: «پاهاي شهيد درون پوتين بود و قسمت بيروني از بالاي پوتين تا
زانو فقط دو استخوان بيش نبود كه آن هم از پيكر جدا شده بود. علي برادر
همسرم، اصرار داشت كه پاهاي شهيد را از پوتينها درآورد اما با مخالفت
بچههاي بنياد شهيد مواجه شد. اعتنايي نكرد و بند يكي از پوتينها را باز
كرد؛ متوجه شديم كه روي جوراب شهيد اعدادي نوشته شده، همين موضوع حساسيت ما
را بيشتر كرد، ابتدا علي سعي كرد كه خودش به تنهايي پا را از داخل پوتين
درآورد ولي هرچه تلاش كرد نتوانست، چون تصورش اين بود كه اين شهيد نيز مثل
ديگر شهدايي كه پيش از آمدن من آنها را آماده كرده بودند فقط چند استخوان
بيشتر ندارد.
گرماي آفتاب از يك طرف و گرماي عشق به يافتن و دانستن
از طرف ديگر سراسر و جودمان را فرا گرفته بود، سكوت بود و چشمان حيرت زده
اي كه فقط دستان علي را تعقيب ميكرد و هر لحظه منتظر اتفاقي تازه! پاهاي
شهيد محكم به پوتينها چسبيده بود، شايد پوتينها فراق و جدايي را
نميپذيرفتند؛ مگر ميشد اين نزديكي چندين ساله را در چند لحظه به جدايي
تبديل كرد. پوتينها بيش از بيست سال پاهاي شهيد را با تمام وجود در دامن
خود نگه داشته بودند؛ بيشك همين انتظار ميرفت كه در اين شرايط به سختي از
يكديگر جدا شوند.
پاي سالم شهيد در عكس قابل مشاهده است
سرانجام
پاي شهيد از پوتين، سالم بيرون آورده شد. شهيد دو جوراب به پا داشت؛ يكي
جوراب طوسي رنگ كه عددي بر روي آن نوشته شده بود و در زير آن، جوراب مشكي
كه پشمي به نظر ميرسيد، هر دو، تا پشت ساق پا كاملا كشيده شده بود؛ گويي
چند ساعت قبل آنها را پوشيده و برا ي نبردي جانانه آماده شده بود، هيچ
پوسيدگي در آنها به چشم نميخورد. بر روي پاي شهيد روي جورابها
سوراخهايي ديده ميشد كه نشان از آثار تركشهايي بود كه به پاهاي شهيد
اصابت كرده بود و در دو طرف جوراب طوسي از بالاي ساق پا به سمت انگشتان،
اعدادي پشت سر هم با خودكار آبي نوشته شده بود: 261-181
حدس
ميزديم كه اعداد مربوط به پلاك شهيد باشد اما همچنان مردد بوديم كه
نوشتهاي روي بدنه داخل پوتين، توجهمان را جلب كرد. همه حاضران به نوشته
دقيق شدند. محل نوشته را تميز كرديم. آنجا نوشته شده بود: نيل ساز!
پنجم: از يك نام تا شماره پلاك
حالا
ديگر حال و هواي بنياد شهيد علي آباد كتول عوض شده بود، كارمند بنياد شهيد
كه بسيار خسته به نظر ميرسيد و براي آماده سازي شهدا جهت مراسم وداع در
مصلا بسيار عجله داشت، بعد از ديدن اين صحنه به جمع ما پيوست و بسيار
خوشحال از وضعيتي كه به وجود آمده بود.
آنچه از پاهاي شهيد در زير
جوراب و در ميان پوتينها قرار داشت همچنان سالم و بدون هيچ عيب و نقصي
مانده بود و هيچ پوسيدگي در آن ديده نميشد، با وجود اينكه سراسر پيكر
شهيد را فقط استخوانها در برداشتند كه در پس لباسهاي مطهر پنهان شده بود.
علي پاي ديگر را نيز از پوتين درآورد؛ هر آنچه آنجا ديديم برايمان تكرار
شد؛ عددهاي روي جوراب كه در دوطرف پا نوشته شده بود و پاهاي سالم!
عظمت
خداوندي در پيش چشممان هويدا شده بود. دست بردار نبوديم! به جستجوي خود
در بند بند باقي مانده پيكر اين شهيد عزيز ادامه داديم. با علم به اينكه
معمولا پلاك در گردن قرار ميگيرد و يا روي سينه، توجه مان به قفسه سينه و
بالا تنه شهيد جلب شد؛ تمام لباسها را بالا گرفته و به اصطلاح تكان
داديم، استخوانهاي مهره و دنده و همچنين دست و بازوي شهيد همراه با
خاكهايي كه حتما از وجود پاك و نازنين او شكل گرفته بود و در ميان لباسها
قرار داشت به كف تابوت فرو ريخت! شروع به جستجو در ميان خاكها كرديم؛
مهر نماز شهيد را يافتيم، آن را بوسيده كنار گذاشتيم. تقريبا تمام خاكها
را گشتيم چيزقابل توجهي نبود، ناگهان برق انعكاس چيزي شبيه شيشه چشمانمان
را نوازش داد. با تصور شيشه يا تركش، آن را برداشتيم؛ كلوخي به آن چسبيده
بود، كلوخ را پاك كرده، چيزي را ديديم كه انتظارش را نداشتيم!
فلز
كوچكي در اندازه يك چهارم پلاك به نظر ميرسيد كه عبارت «261g » بر روي آن
نوشته شده بود و مابقي آن توسط تركش يا تير از بين رفته بود، اين شماره با
قسمتي از شماره نوشته شده روي جوراب (261) كاملاً مشابه بود.
فلز به ظاهر كوچك، تمام تلاش يكي دوساعته ما را تثبيت كرد؛ اين شهيد گمنام نبود!
او
برادر شهيدم بهرامعلي نبود؛ اما برادرم بود..! به خود ميباليدم كه دل
مادر شهيدي ديگر نگران فرزندش نخواهد بود و او ميتواند در كنار پيكر
فرزندش اشك افتخار بريزد و گمنامياش را به يادها بسپرد.
به
بستن دوباره كفن شهيد مشغول شديم؛ جملاتي روي كفن توجهم را جلب كرد؛ چند
بار آن را خواندم، بر روي كفن اين مشخصات نوشته شده بود: «والفجر مقدماتي،
پاسگاه وهب، فكه، 35 ساله » به علي گفتم: مگر تو نگفتي بودي اين شهيد 23
ساله است ؟ علي هم با تعجب و يقين گفت: بله و براي اثبات سخن خود به
پلاكاردي كه بر پيشاني تابوت نصب شده بود اشاره كرد، آنها كاملا با هم فرق
داشتند، روي تابوت از عمليات بدر، منطقه هور العظيم و شهيدي 23 ساله سخن
ميگفت و كفن شهيد از شهيدي 35 ساله، بيشتر كه بررسي كرديم متوجه شديم
پلاكارد شهيد 23 ساله اشتباهاً بر روي تابوت اين شهيد نصب شده بود!
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك همه دست به دست هم داده بودند تا اين شهيد گمنام نماند».
فرداي
آن روز پنج شهيد گمنام با شكوه فراوان بر دستان مردم روستاي الستان تشييع
شد و فقط چهار شهيد در محل تعيين شده دفن شدند و تابوت حامل پيكر شهيد نيل
ساز در اختيار مسئولين مربوطه قرار گرفت تا مراحل تكميلي شناسايي انجام
گيرد.
ششم: كبوتر به آشيانه بازگشت
سرهنگ
پاسدار علي قنبري ميگويد: پس از اين ماجرا از اينكه شهيد نيل ساز مربوط
به كدام شهرستان است و سرانجام دفنش به كجا انجاميد، بي اطلاع بودم تا
اينكه سال 90 از طريق پيگيريهاي فراوان از بنياد شهيد موفق شدم با خانواده
شهيد تماس برقرار كنم و با سفر به دزفول از نزديك ماجراي شناسايي را براي
خانواده شهيد «محمدحسين شيرزاد نيلساز» شرح دادم، چراكه آنان از چگونگي
شناسايي اطلاع نداشتند و من امروز به خود ميبالم كه برادرجاويد الاثرم
سببي شد تا همرزمش بيش از اين در گمنامي نماند و امروز دعاي مادر شهيدي
همراه ماست تا شايد بهرامعلي قنبري نيز نام آشناي دلها گردد و خبري
آرامبخش قلب خانواده ما را خشنود سازد.
جاويدالاثر بهرامعلي قنبري
هفتم
آبانماه 1383 پيكر مطهر بسيجي شهيد محمدحسين شيرزاد نيلساز با خاك پاك
گلزار بهشت علي دزفول آشنا شد و آثار به جاي مانده از اين شهيد عزيز شامل
پلاك، پوتين و جوراب، به موزه مركز فرهنگي دفاع مقدس دزفول تحويل داده شد
تا سند مظلوميت شهيدي باشد كه خدا نخواست گمنام بماند!
بسيجي شهيد
محمدحسين شيرزاد نيلساز در دوازدهم بهمن سال 61 ساعاتي قبل از عمليات
والفجر مقدماتي و شهادتش در آغاز وصيت نامهاش آيه 200 سوره مباركه آل
عمران را نوشته بود كه: «اي اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را
به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشيد،
باشد كه رستگار شويد».
شهيد محمد حسين شيرزاد نيلساز