شب مهتابي

هرجه مي خواهد دل تنگت بگو

سيمـاي منافـقـان

۹ بازديد
بسم الله الرّحمن الرّحيم
  حضرت عـلي عـليه السـلام در خصوص رفـتار وكـردار افراد منـافـق مي فـرمايـد:
   مَـدح وستايـش را به يكديگر قـرض مي دهـند،
       وانتظار پاداش مي كشند،
   اگرچيـزي را بخواهـند اصرار مي كنند،
   واگر ملامـت شـوند، پـرده دري مي كنند،
   واگر داوري كنند، اِسـراف مي ورزنـد،
   آنها برابرهـرحقـّي باطلي، وبرابرهـردليلي شُبهه اي،
   وبراي هـر زنده اي قاتلي، وبراي هـر دري كليدي،
   وبراي هـرشبي چـراغـي، تهـيّه كرده انـد.
            
                                                                       ( كتاب نهج البلاغه: خطبه 194 )

شـرم مي كنم با تـرازوي كـودك گـرسنه كـنار خيـابـان سيـري ام را وزن كـنم،
اي كاش يك ماه نيـز موظّـف بـوديـم از اذان صبح تـا غـروب آفـتاب،
    فـقـرا را سيـر كـنيم،
نه اينكه گـرسنگي وتـشنگي كـشيده، تـا فـقط رنـج آنهـا را درك كـنيم،

                                         التمــــــاس  دعــــــا


سلطان پـرو ا ز

۱۰ بازديد
ما ايراني ها همه تام كروز رو مي شناسيم ولي قهرمانان ايران رو نمي شناسيم! اين داستان فيلم نيست واقعي است.مي خوام با قهرمان واقعي وطن پرست گمنام ايراني آشنا بشيد و اينكه چطور براي ايران جان داد. با جوان ترين استاد خلبان نيروي هوايي ارتش ايران سرلشكر خلبان، « علي اقبالي دوگاهه» و داستان عجيب شهادتش بيشتر آشنا شويد.
 
او اهل رودبار استان گيلان بود. وي در ۲۵ سالگي استاد خلبان جنگنده  F5 و در ۲۷ سالگي با درجه سرگردي جزو افسران ارشد نيروي هوايي ارتش ايران شد. 
 
سرلشگر خلبان«عباس بابايي» و سرلشگر خلبان «مصطفي اردستاني» از شاگردان تحت آموزش ايشان بودند.
 
آموزش درآمريكا :دوره  تكميل دوره خلباني را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷ در پايگاه هوايي ويليامز شهر فنيكس ايالت آريزوناي امريكا را به پايان رساند و كسب رتبه نخست در بين بيش از ۴۰۰ دانشجوي خلباني از كشورهاي مختلف به عنوان خلبان نمونه اين پايگاه را از آن خود نمود . امتيازات خلباني كه او در پايگاه ويليامز آمريكا بدست آورد شامل ركوردهايي بود كه تا آن زمان هرگز در آن پايگاه هوايي ثبت نشده بود. بطوري كه تمامي اساتيد پرواز هواپيماهاي جنگي آمريكا را شگفت زده نمود. و به او لقب سلطان پرواز را داده بودند.
 
همچنين در سال ۱۳۵۳ جهت گذراندن دوره كارشناسي تفسير عكس هاي هوايي و مديريت اطلاعات و عمليات هوايي مجددا به امريكا اعزام گرديد .

شهادت :

اين هم وطن دلير اكثر تلمبه خانه ها و نيروگاه هاي برق عراق از كار انداخته بود و طرح هاي عملياتي وي باعث گرديده بود صادرات ۳۵۰ ميليون تني نفت عراق به صفر برسد از اين رو صدام جنايتكار به خون اين شهيد تشنه بود .
 
به دستور صدام پس از دستگيري بدنش به دو نيمه تبديل شد و نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد .

شرح كامل شهادت ايشان را در زير بخوانيد و به ديگران هم بفرستيد تا مردم ايران بدانند ما چه عزيزان گمنامي را در نيروي هوايي ارتش داشته ايم كه حتي نام آنها را هم نشنيده ايم .

وي پس از بمباران پادگان «العقره» در حالي كه زنده به اسارت مزدوران عراقي درآمده بود، به دليل ضربات مهلكي كه نيروي هوايي ارتش ايران در نخستين ماه جنگ بر پيكر ماشين جنگي عراق وارد نموده بود به دستور صدام و براي ايجاد رعب و وحشت در بين ساير خلبانان كشورمان، برخلاف تمامي موازين انساني و موافقت نامه هاي بين المللي رفتار با اسرا، به فجيع‌ترين و بيرحمانه ترين وضع به شهادت رسيد.
 
بدستور صدام ملعون، دو ماشين جيپ از دو طرف با طناب هايي كه به بدن اين خلبان پر افتخار بسته بودند بدنش را دو نيم كردند. به طوري كه نيمي از پيكر مطهرش در نينوا و نيمي در موصل عراق مدفون شد. اين جنايت به حدي وحشيانه بود كه رژيم بعثي در تلاشي بيشرمانه براي سرپوش گذاشتن بر اين جنايت هولناك، تا سالها از اعلام سرنوشت آن شهيد مظلوم خودداري مي كرد و طي ۲۲ سال هيچگونه اطلاعي از سرنوشت وي موجود نبود؛ تا اين كه در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش هاي موجود عملياتي و اطلاعاتي، و نامه ارسالي كميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني مبني بر شهادت ايشان و اظهارات ديگر اسراي آزاد شده وخلبانان اسير عراقي، شهادت خلبان علي اقبالي دوگاهه محرز شد. پيكر مطهرش كه بخشي از آن غريبانه در قبرستان محافظيه نينوا و بخشي ديگر در قبرستان زبير موصل به خاك سپرده شده بود، با پيگيري كميته جستجوي اسرا و مفقودين وكميته بين‌المللي صليب سرخ جهاني، به همراه پيكرهاي مطهر تني چند از ديگر خلبانان شهيد نيروي هوايي، پس از ۲۲ سال دوري از وطن، در ميان حزن و اندوه خانواده، ياران و همرزمانش به ميهن بازگشت و به شكلي بسيار با شكوه و تاريخي در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي تشييع و در پنجم مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا دركنار ساير همرزمانش آرام گرفت.يادش گرامي باد







h

۷ بازديد
بسم الله الرّحمن الرّحيم

موضوع: سيـماي منـافـقان

         اميـرمـؤمنـان عـلي عليه السلام درخصوص رفـتار وكـردارمنـافـقان مي فـرمايـد:
 اي بنـدگان خـدا:
   شمـا را به تـرس ازخـدا سفارش مي كنم،
   وشما را ازمنافـقان مي ترسانم، زيرا آنها گمراه وگمراه كننده اند،
   خـطا كارنـد وبه خـطا كاري تشـويـق مي كنند،
   به رنگهاي گوناگون ظاهـرمي شـوند،
   ازتـرفـندهـاي گوناگون استـفاده مي كنند،
   براي شكستن شما ازهـرپنـاهگاهي استـفاده مي كنند،
   ودرهـركمينگاهي به شكارشما مي نشـينند،
   قـلـب هـايشـان بيمـار وظاهـرشـان آراسـته اسـت، 
  درپنهاني راه مي رونـد، وازبيـراهـه هـا حركت مي كنند.
      
                                                                                (كتاب نهج البلاغه: خطبه 194)

اگـرصخـره وسـنگ درمسير رودخـانـه زنـدگي نبـاشـند،
صـداي آب هـرگـز زيبـا نخـواهـد بـود...!!
آرامـش، رهـايي از طـوفـان نيـست..!!
بـلكه آرام زنـدگي كـردن درميـان طـوفـان اسـت.

                                           التمــــــاس  دعــــــا

برخي از عجيب‌ترين مناظر روي زمين

۸ بازديد
مناظر زيبا روي زمين بي‌شمارند، اما برخي از اين مناظر آنقدر نادر و عجيب‌اند كه گاهي ما تصور مي‌كنيم در حال ديدن مناظري از يك سياره ديگر هستيم.
با هم تعدادي از اين تصاوير را مرور مي‌كنيم.

۱- بزرگ‌ ترين منبع رو زميني نمك در بوليوي قرار دارد و نامش Salar de Uyuni است. در اين عكس انعكاس آسمان را روي زمين باران‌ خورده اين منطقه مي‌بينيم.




اين عكس از همين منطقه در فصل خشك گرفته شده است، موزاييكي زيبا و باورنكردني:



۲- در صحراي موريتاني، اين منظره مدور ۵۰ كيلومتري به نام ساختمان Richat ديده مي‌شود:



۳- در جنوب شرق اُرِگان، صحرايي به نام Alvord Playa قرار دارد كه در سال تنها ۱۸۰ ميليمتر باران در آن مي‌بارد:



۴- دودكش‌هاي عظيم طبيعي، عكس در تركيه در جايي به نام Cappadocia گرفته شده است:



- درخت «خون اژدها» در جزيره Socotra يمن:




۶- صحراي «بلك راك» در «نوادا» آمريكا:




۷- صحراي سياه مصر:




۸- صحراي سفيد مصر:




۹- هاوايي:




۱۰- صحراي سرخ «ناميب» در ناميبيا:




۱۱- كوهستان زيباي Torres del Paine شيلي:




۱۲- ژرف‌ ترين نقطه زمين بحر الميّت:




۱۳- آبفشان Strokkur Geyser در ايسلند، هر پنج دقيقه بازديد كنندكان شاهد اين منظره هستند:




۱۴- موج‌هاي سنگي در منطقه Coyotte Buttes در آريزونا:




۱۵- دره Monument در آمريكا :




۱۶- قله‌هاي شكلاتي در جزيره Bohol فيليپين:




۱۷- آبشار دراگون ونزوئلا:




۱۸- شفق قطبي در ايسلند:




۱۹- يك غار يخ‌ زده در Skaftafell ايسلند:




۲۰- مكزيك: Chichén Itzá،
 شنا در درياچه‌اي محصور بين كوه و گياهان:




۲۱- Avenue du Baobab در غرب ماداگاسكار:




۲۲- رود آبي در گرينلند:




۲۳- و «آلاداغ لار» يا كوه‌هاي رنگي در ۲۵ كيلومتري شمال شرقي تبريز و در كنار شهرستان خواجه:


تا پيش از ديدن اين عكس در سايت منبع خارجي نمي‌دانستم چنين جايي در ايران وجود دارد!

التمــــــاس  دعــــــا



mogwmt

۷ بازديد
تحسين رسانه ها از قهرمان كوچك غزه





دلنوشته اي براي امام زمان

۷ بازديد
. براي آمدنت زود هم دير است .:
 
گفتند يار رفته سفر باز مي‌رسد بيش از هزار سال گذشت و خبر نشد

يعقوب وار اين پدر پير روزگار چشمش به راه ماند و خبر از پسر نشد


كجاست آن يار سفر كرده، آن مسافر غريب، در كدامين سرزمين منزل دارد و در كدام ديار مأوا؟

كجاست او كه واسطه فيض است و حبل المتين ، فرزند فاطمه(سلام‌الله‌عليها) است و از سلاله پاك حسين (عليه‌السلام)؟

كجاست اَبَر مرد تاريخ، آن يگانه دوران و منجي نسل انسان؟


دير زماني است كه چشم در راهيم و به انتظار مقدمش ثانيه شمار لحظه‌ها.

پس چرا نمي‌آيد؟

چرا نسيم وصال نمي‌وزد و فصل خزان نمي‌رود؟ چرا فرقت و هجران رخت بر نمي‌بندد و روزگار رهايي سر نمي‌رسد؟

نكند ، نكند اين به درازا كشيدن ايام هجر از ما باشد؟


اندكي فكر، كمي انديشه ،آري! اين نيامدن و به تاخير افتادن‌ها از ماست، از ما و از كرده‌ها و نكرده هاي ما، از ما و از فعل و عمل ما

مگر راه به بيراهه رفته‌ايم كه نواي حضرتش را فراموش كرده‌ايم آن جا كه فرمود: ما را از شيعيان دور نگاه نمي‌دارد، مگر رفتارهاي آنان كه به ما مي‌رسد و دور از انتظار است.


مگر يقين نداريم كه او آمدني است و براي آمدنش بايد كه مهيا شد

مگر باور نداريم كه او « بهار زندگي» و «پدري مهربان» و آن هم پدري مهربان‌تر از هر مادري است.

مگر شك كرده‌ايم كه او واپسين نشانه خدا روي زمين، و واسطه فيض از سرچشمه زلال الاهي است.


مگر فراموش كرده‌ايم كه او حسين(عليه‌السلام) امروز است و آرمانش آرمان حسين(عليه‌السلام) و مقصودش به مقصد رساندن آدمي، بدان جا كه شايسته مقام انسانيت است؛ پس چرا صداي « هل من ناصر » او به گوش ما نمي‌رسد.

مگر به ياد نداريم روايات بسياري كه از جهان پس از ظهور خبر داده‌اند و از عدالت و امنيت، رضا و خشنودي و به انجام رسيدن ماموريت صدوبيست و چهار هزار پيامبر و يازده امام و هزاران هزار از صلحا و پاكان مژده داده‌اند..

مگر ايمان نداريم كه با ظهورش اهل آسمان و زمين مسرور شوند. بر دولتش چنان رفاه و آسايشي سايه افكند كه نظيرش را تاريخ هرگز به خود نديده است، و مگر نه اين است كه با معرفت و انتظاري پويا ، دوران فراق و هجران به سر مي‌رسد و آن صبح اميد طلوع مي‌كند.


آري بايد به پا خاست. چشم‌ها را شست و در راه كسب معرفت حقيقي گام نهاد. معرفتي كه اگر از آن غافل شويم، به مرگ جاهليت دچار خواهيم شد.


بايد كه عزم را جزم كرد و مشتاقانه با فعل و عمل زمينه‌هاي ظهورش را مهيا ساخت.


بايد كه بي تاب بود و خستگي ناپذير كوشيد تا دشمنان حضرتش را از كارشكني و تفرقه انگيزي و از به پا كردن فتنه و آشوب و بلوا، مايوس ساخت.


بايد عهدي بست، عهدي از جنس عشق و وفا كه دست در دست هم در ظل توجهات وعنايات مولا معارف مهدوي را فرا گرفته، در گسترش اين فرهنگ لحظه‌اي غفلت نورزيم.


اللهم عَجّل لوليك الفرج

 

منبع :
  پرتال پايگاه تخصصي تبيان مهدويت


كلام بزرگان

۹ بازديد
خدايا هنگامي كه شيپور جنگ طنين انداز مي شود
،قلب من شكفته شده، به هيجان درمي آيد
،زيرا جنگ، مرد را ازنامرد مشخص مي كند
،جنگ بهترين محك امتحان براي فدائيان ازجان گذشته است
،درجنگ، همه شعارهاي ميان تهي
،همه ادعاهاي پـوچ
،همه خودنمايي ها وغـرورها
،وخودخواهي ها فرو مي ريزد
،درجنگ، مرد حق
،فرصت دارد كه با حربه شهادت، برشياطين كفروظلم بتازد
،درجنگ، حيات با شرف مبادله مي شود
،در جنگ، مرد خدا مي تواند با قربان كردن جان خود
،ايمان خويش را به خدا و به هدف اثبات كند
شهـيد دكتـرمصطفي چمـران

التمــــــاس  دعــــــا


روزه

۷ بازديد
  اميـرالمـؤمنيـن حضرت عـلي (عليه السلام) در ايـن خصوص مي فـرمايـد:
  روزه ماه مبارك رمضان، سـپري در برابرعـذاب الهي است،
  حج وعـمره نابـود كنند فقـر وشستشو دهـنده گناهان است،
  صله رحـم مايه فـزوني مـال وطـول عـمراست،
  صدقـه هاي پنهاني، نابـود كننده گناهان است،
  صدقـه آشكار، مرگهاي ناگهاني و زشـت را بـازميدارد،
  نيكوكاري، انسـان را ازذلّـت وخـواري نگه مي دارد، 
  پـس به يـاد خـدا باشـيد كه نيكـوتـريـن ذكـراسـت، 

                                                                ( نهج البلاغه: خطبه 110 قسمت اوّل )

رمضـان مـاه ضـيافـت الـهي وبهـار قـرآن،
بـرشمـا منتـظران طلعـت رشـيده صاحـب الـزمـان (عج) مبـارك، 
وتـوفـيـق عـبادت بـراي شمـا وخـانـواده محتـرمتـان فـراهـم بـاد.

                                         التمــــــاس  دعــــــا


به سلامتي

۷ بازديد
سلامتي همه رفقـا
 

به سلامتي همه او نايي  كه تو دلمون نشستن و كرايه هم نميدن.
 
به سلامتي همه اونايي كه مارو همين جوري كه هستيم قبول دارن وگرنه بهتر از ما رو كه همه دوست دارن.



به سلامتي پاك كن كه به خاطر اشتباه ديگران خودشو كوچيك ميكنه.
 
به سلامتي با ارزش ترين پول دنيا "تومن" چون هم تو هستي توش هم من.
 
به سلامتي اونايي كه اگه صد لايه ايزوگامشون هم بكنن بازم معرفت ازشون چيكه ميكنه.
  
به سلامتي اونايي كه دوسشون داريم و نميفهمن و آخرشم دق ميدن مارو.
 
صلامتي همه كلاس اولي ها كه تازه امسال ياد ميگيرن سلامتي درسته نه صلامتي.
 
به سلامتي دوست نازنيني كه گفت قبر منو خيلي بزرگ بسازين چون يه دنيا آرزو با خودم به گور ميبرم.
 
به سلامتي كسي كه بهش زنگ ميزني خوابه ولي واسه اين كه دلت رو نشكنه ميگه خوب شد زنگ زدي بايد بيدار ميشدم.
 
به سلامتي سندباد كه بچه كرمانشاه نبود ولي همه دنيا رو با شلوار كردي گشت.
 
به سلامتي مادر كه اگه سر سفره غذا كم بياد اولين كسي كه اشتها نداره اونه.
 
به سلامتى همه رفقايي كه نه دنيا عوضشون ميكنه نه من با دنيا عوضشون ميكنم.
 
به سلامتي خودم كه اين رو براي شما مي فرستم.
 
به سلامتي شما كه اون را براي ديگران ميفرستيد


شهيد

۸ بازديد
در حوادث هشت سال جنگ تحميلي و پس از آن، گاهي شنونده رويدادهايي هستيم كه نمي‌توان به آساني آنها را باور كرد. حكايت امروز ما از اين دست‌ است.

حكايت شهيد «محمد حسين شيرزاد نيلساز»؛ شهيدي كه 22 سال مفقود‌الجسد بود و اثري از او به دست نيامده بود و در سال 83 در يك واقعه معجزه آسا، قبل از دفن پنج شهيد گمنام در يكي از روستاهاي شهرستان علي آباد كتول... .

شرح قضيه اينچنين است؛

نخست: از اعزام تا گمنامي

دي ماه سال 61 است و عمليات والفجر مقدماتي در راه است. «محمد حسين» سر از پا نمي‌شناسد؛ موسم عاشقي است و ملائك خدا در انتظار ياران آسمان.‌
 
نفر وسط شهيد محمدحسين شيرزاد نيلسار

پلاك عاشقي ‌بر گردن مي‌آويزد و رهسپار! زانوي ادب در جلو مادر بر زمين مي‌زند و از او اجازه ميدان مي‌گيرد.‌

مادرش در مورد اين ديدار مي‌گويد: «زنجير كمي بلند بود و او چند حلقه از زنجير را جدا كرد تا بهتر بتواند پلاك را دور گردنش بياويزد؛ از او خواستم آن چند حلقه اضافي را به يادگار برايم بگذارد. خنديد و گفت: مادر جان! من خود با تمام وجود در خدمت شما هستم. اين تكه زنجير چه ارزشي دارد؟! پاسخ دادم: عزيزم، مي‌خواهم اين زنجير را در كنار سجاده نمازم نگه دارم تا در خلوت با خدايم، سلامتي ات را از او تمنا كنم...».

21 دي ماه سال 61 موعد وصال دوست فرا رسيد و «محمدحسين» از منطقه «شيب نيسان» در فكه به آسمان رسيد اما كسي لحظه پروازش را نديد...! او اثري جاويدان از ياد و مرامش به يادگار گذاشت و نام «جاويد‌‌الاثر» را به مادرِ چشم به راهش هديه كرد.‌

سالها گذشت و هر از چند گاهي، گروه گروه لاله‌هاي بي نشان دشت‌هاي سرخ و سبز عملياتي، نشاندار شدند؛ اما «محمدحسين» هنوز نشان در بي نشاني داشت.‌

دوم: حسين تو اينجاست

مادري نگران، به اميد ديداري و نگاهي از سرِ لطف، بار سفر به مقصد شش گوشه بست و در كنار ضريح آن غريبِ مادر به تمنا نشست كه: ياحسين! حسينم را از تو مي‌خواهم...!
مي‌گويد: «سال 82 توفيق زيارت امام حسين نصيبم شد. در كنار حرم فرياد كشيدم كه يا ابا عبدالله! حسينم را از تو مي‌خواهم! كمي بعد در كنار ضريح بيهوش شدم و در عالم رؤيا آقايي مهربان را بالاي سر خود ديدم كه از من پرسيد: چرا اينقدر بي تابي مي‌كني؟ پاسخ دادم: آمده ام حسينم را از شما بگيرم! گفت: مي‌خواستيم زماني بگذرد و صبرت را ببينيم. اكنون حسين تو اينجاست! نگاهي كردم. محمد حسين در كنارم بود. او پارچه سفيدي ‌به من هديه داد و گفت: از اين پارچه براي خود و خواهرانم پيراهن و چادر تهيه كن.‌

با ريختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقايقي دريافتم كه همه آنچه ديدم رؤيايي بيش نبوده است و...».

يك سال بعد در 25/ 5/ 83 به دنبال سقوط حكومت بعث عراق و پايان مرحله اصلي عمليات تفحص، بنياد شهيد، 77 جاويدالاثر شهرستان دزفول را رسماً ‌‌«شهيد» معرفي كرد و مراسمي در مسجد جامع دزفول به يادشان برگزار شد.‌

سوم: از گمنامي تا يك نشاني

سوي ديگر ماجرا در روستاي الستان از توابع شهرستان علي آباد كتول رقم مي‌خورد؛ آنجا كه در ‌22 /5/ 83 قرار است پنج شهيد گمنام دوران دفاع مقدس زيارتگاه عاشقان شود.
 
محل دفن شهداي گمنام در روستاي الستان

سرهنگ پاسدار علي قنبري و خانواده‌اش سالهاست در انتظار عزيزي هستند كه در مجنون نشان در بي‌نشاني يافته ‌و عمليات بدر واژگاني است كه دلشان را مي‌لرزاند.‌
شهيد جاويد الاثر «بهرامعلي قنبري» عزيز اين خانواده صبور در روستاي كوچك الستان نامِ آشنائي است كه بارها در زمزمه دعاي مردم از زمين تا آسمان تمنا شده است.‌
‌علي قنبري‌‌ برادر شهيد جاويد الاثر ‌بهرامعلي قنبري‌ از آن روز خاطره انگيز اين گونه ياد مي‌كند:
‌در منزل خود به اخبار سيماي گلستان گوش مي‌دادم كه زنگ تلفن منزل به صدا درآمد، بلافاصله گوشي را برداشتم. برادر همسرم بود! او در ستاد يادواره شهدا‌ و پيگيري امور شهداي گمنام مسئوليت داشت. گفت: «‌مشغول آماده كردن تابوت شهداي گمنام هستيم، يكي از شهدا مربوط به عمليات بدر است كه كليه تجهيزات و لباس‌هايش نيز سالم و موجود است، خوب است جهت شناسايي و بررسي پيكر مطهر به بنياد شهيد بيايي.
 
خودم را سريع به بنياد شهيد رساندم. در پيشاني تابوتِ يكي از شهدا نقش بسته شده بود: شهيد گمنام، عمليات بدر، هور العظيم، 23ساله.‌

چهارم: از يك شماره پوتين تا نام يك شهيد

كفن شهيد را باز كردم؛ چشمانم به جمجمه شهيد كه ‌در پنبه پيچيده شده بود، افتاد‌. استخوان‌هاي شهيد و لباس‌هاي پاك و مطهري كه يقينا با خون پاك شهيد غسل داده شده بود در منظر چشمانم خودنمايي مي‌كرد؛ اوركت نيم سوز، لباس خاكي رنگي كه فقط آثاري از سردوش‌ها و آستين‌هاي آن ‌مانده بود، ژاكت مشكي، گرمكن خط‌دار و عرق گير قرمز رنگ، همه آن چيزي بود كه در لحظه اول توجهم را جلب كرد.‌

در پايين تابوت آثار ‌مانده از فانسقه و بند حمايل همراه با قسمت‌هايي از شلوار نظامي، گرم‌كني كه سفيد به نظر مي‌رسيد وجود داشت‌ و بعد استخوان‌هاي بلندي كه در پوتين قرار داشتند؛ پوتين‌ها كاملا سالم، بند‌ها كشيده و محكم به گونه اي كه بعد از 20 سال همچون صاحب خود هيچ ضعف و سستي ‌در وجودشان راه پيدا نكرده بود‌».

اين شهيد گمنام به دقت ‌بررسي شد تا شايد نشاني مشابه با شهيد قنبري در آن يافت شود اما فقط شماره 43 پوتين شهيد مشابهتي را نشان مي‌دهد كه آن هم نمي‌تواند دليلي روشن براي شناخت هويت شهيد باشد. توجه حاضران به داخل پوتين شهيد جلب مي‌شود.‌
 
او مي‌گويد: «‌پاهاي شهيد درون پوتين بود و قسمت بيروني از بالاي پوتين تا زانو فقط دو استخوان بيش نبود كه آن هم از پيكر جدا شده بود. علي برادر همسرم، اصرار داشت كه پاهاي شهيد را از پوتين‌ها در‌آورد اما با مخالفت بچه‌هاي بنياد شهيد مواجه شد. اعتنايي نكرد و بند يكي از پوتين‌ها را باز كرد؛ متوجه شديم كه روي جوراب شهيد اعدادي نوشته شده، همين موضوع حساسيت ما را بيشتر كرد، ابتدا علي سعي كرد كه خودش به تنهايي پا را از داخل پوتين درآورد ولي هرچه تلاش كرد نتوانست، چون تصورش اين بود كه اين شهيد نيز مثل ديگر شهدايي كه پيش از آمدن من آنها را آماده كرده بودند فقط چند استخوان بيشتر ندارد.

گرماي آفتاب از يك طرف و گرماي عشق به يافتن و دانستن از طرف ديگر سراسر و جودمان را فرا گرفته بود، سكوت بود و چشمان حيرت زده اي كه فقط دستان علي را تعقيب مي‌كرد و هر لحظه منتظر اتفاقي تازه! پاهاي شهيد محكم به پوتين‌ها چسبيده بود، شايد پوتين‌ها فراق و جدايي را نمي‌پذيرفتند؛ مگر مي‌شد اين ‌نزديكي چندين ساله را در چند لحظه به جدايي تبديل كرد. پوتين‌ها بيش از بيست سال پاهاي شهيد را با تمام وجود در دامن خود نگه داشته بودند؛ بي‌شك همين انتظار مي‌رفت كه در اين شرايط به سختي از يكديگر جدا شوند.‌
 
پاي سالم شهيد در عكس قابل مشاهده است

 سرانجام پاي شهيد از پوتين، سالم بيرون آورده شد. شهيد دو جوراب به پا داشت؛ يكي جوراب طوسي رنگ كه عددي بر روي آن نوشته شده بود و در زير آن، جوراب مشكي كه پشمي به نظر مي‌رسيد، هر دو، تا پشت ساق پا كاملا كشيده شده بود؛ گويي چند ساعت قبل آنها را پوشيده و برا ي نبردي جانانه آماده شده بود، هيچ پوسيدگي ‌در آنها به چشم نمي‌خورد. بر روي پاي شهيد روي جوراب‌ها سوراخ‌هايي ديده مي‌شد كه نشان از آثار تركش‌هايي بود كه به پاهاي شهيد اصابت كرده بود و در دو طرف جوراب طوسي از بالاي ساق پا به سمت انگشتان، اعدادي پشت سر هم با خودكار آبي نوشته شده بود: 261-181
 
حدس مي‌زديم كه اعداد مربوط به پلاك شهيد باشد اما همچنان مردد بوديم كه نوشته‌اي ‌روي بدنه داخل پوتين، توجهمان را جلب كرد.‌ همه حاضران به نوشته دقيق شدند. محل نوشته را تميز كرديم. آنجا نوشته شده بود: نيل ساز!
 
پنجم: از يك نام تا شماره پلاك

حالا ديگر حال و هواي بنياد شهيد علي آباد كتول عوض شده بود، كارمند بنياد شهيد كه بسيار خسته به نظر مي‌رسيد و براي آماده سازي شهدا‌ جهت مراسم وداع در مصلا بسيار عجله داشت، بعد از ديدن اين صحنه به جمع ما پيوست و بسيار خوشحال از وضعيتي كه به وجود آمده بود.‌
آنچه از پاهاي شهيد در زير جوراب و در ميان پوتين‌ها قرار داشت همچنان سالم و بدون هيچ عيب و نقصي ‌مانده بود و هيچ پوسيدگي در آن ديده نمي‌شد، با وجود اينكه سراسر پيكر شهيد را فقط استخوان‌ها در برداشتند كه در پس لباس‌هاي مطهر پنهان شده بود. علي پاي ديگر را نيز از پوتين در‌آورد؛ هر آنچه ‌آنجا ديديم برايمان تكرار شد؛ عدد‌هاي روي جوراب كه در دوطرف پا نوشته شده بود و پاهاي سالم‌!

عظمت خداوندي در پيش چشممان هويدا شده بود.‌ دست بردار نبوديم! به جستجوي خود در بند بند باقي مانده پيكر اين شهيد عزيز ادامه داديم.‌ با علم به اينكه معمولا پلاك در گردن قرار مي‌گيرد و يا ‌روي سينه، توجه مان به قفسه سينه و بالا تنه شهيد جلب شد؛ تمام لباس‌ها را بالا گرفته و به اصطلاح تكان داديم، استخوان‌هاي مهره و دنده و همچنين دست و بازوي شهيد همراه با خاك‌هايي كه حتما از وجود پاك و نازنين او شكل گرفته بود و در ميان لباس‌ها قرار داشت به كف تابوت فرو ريخت! شروع به جستجو در ميان خاك‌ها كرديم‌؛ مهر نماز شهيد را يافتيم، آن را بوسيده كنار گذاشتيم. تقريبا تمام خاك‌ها را گشتيم چيزقابل توجهي نبود، ناگهان برق انعكاس چيزي شبيه شيشه چشمانمان را نوازش داد. با تصور شيشه يا تركش، آن را برداشتيم؛ كلوخي به آن چسبيده بود، كلوخ را پاك كرده، چيزي را ديديم كه انتظارش را نداشتيم!

فلز كوچكي در اندازه يك چهارم پلاك به نظر مي‌رسيد كه عبارت «261g » بر روي آن نوشته شده بود و مابقي آن توسط تركش يا تير از بين رفته بود، اين شماره با قسمتي از شماره نوشته شده روي جوراب (261) كاملاً مشابه بود.‌
فلز به ظاهر كوچك، تمام تلاش يكي دوساعته ما را تثبيت كرد؛ اين شهيد گمنام نبود!
او برادر شهيدم بهرامعلي نبود؛ اما برادرم بود..! به خود مي‌باليدم كه دل مادر شهيدي ديگر نگران فرزندش نخواهد بود و او مي‌تواند در كنار پيكر فرزندش اشك افتخار بريزد و گمنامي‌اش را به يادها بسپرد.

به بستن دوباره كفن شهيد مشغول شديم؛ جملاتي ‌روي كفن توجهم را جلب كرد؛ چند بار آن را خواندم، بر روي كفن اين مشخصات نوشته شده بود: «والفجر مقدماتي، پاسگاه وهب، فكه، 35 ساله » به علي گفتم: مگر تو نگفتي بودي اين شهيد 23 ساله است ؟ علي هم با تعجب و يقين گفت: بله و براي اثبات سخن خود به پلاكاردي كه بر پيشاني تابوت نصب شده بود اشاره كرد، آنها كاملا با هم فرق داشتند، روي تابوت از عمليات بدر، منطقه هور العظيم و شهيدي 23 ساله سخن مي‌گفت و كفن شهيد از شهيدي 35 ساله، بيشتر كه بررسي كرديم متوجه شديم پلاكارد شهيد 23 ساله اشتباهاً بر روي تابوت اين شهيد نصب شده بود!
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك همه دست به دست هم داده بودند تا اين شهيد گمنام نماند‌‌».

فرداي آن روز پنج شهيد گمنام با شكوه فراوان بر دستان مردم روستاي الستان تشييع شد و فقط چهار شهيد در محل تعيين شده دفن شدند و تابوت حامل پيكر شهيد نيل ساز در اختيار مسئولين مربوطه قرار گرفت تا مراحل تكميلي شناسايي انجام گيرد.‌
 
ششم: كبوتر به آشيانه باز‌گشت

سرهنگ پاسدار علي قنبري مي‌گويد: پس از اين ماجرا از اينكه شهيد نيل ساز مربوط به كدام شهرستان است و سرانجام دفنش به كجا انجاميد، بي اطلاع بودم تا اينكه سال 90 از طريق پيگيري‌هاي فراوان از بنياد شهيد موفق شدم با خانواده شهيد تماس برقرار كنم و با سفر به دزفول از نزديك ماجراي شناسايي را براي خانواده شهيد «محمدحسين شيرزاد نيلساز» شرح دادم، چراكه آنان از چگونگي شناسايي اطلاع نداشتند و من امروز به خود مي‌بالم كه برادرجاويد الاثرم سببي شد تا هم‌رزمش بيش از اين در گمنامي نماند و امروز دعاي مادر شهيدي همراه ماست تا شايد ‌بهرامعلي قنبري‌ نيز نام آشناي دلها گردد و خبري آرامبخش قلب خانواده ما را خشنود سازد.‌
 
جاويدالاثر بهرامعلي قنبري

هفتم آبانماه 1383 پيكر مطهر بسيجي شهيد ‌محمدحسين شيرزاد نيلساز‌ با خاك پاك گلزار بهشت علي دزفول آشنا شد و آثار به جاي مانده از اين شهيد عزيز شامل پلاك، پوتين و جوراب، به موزه مركز فرهنگي دفاع مقدس دزفول تحويل داده شد تا سند مظلوميت شهيدي باشد كه خدا نخواست گمنام بماند!

بسيجي شهيد ‌‌محمدحسين شيرزاد نيلساز‌ در د‌وازدهم بهمن سال 61 ساعاتي قبل از عمليات والفجر مقدماتي و شهادتش در آغاز وصيت نامه‌اش آيه 200 سوره مباركه آل عمران را نوشته بود كه: «اي اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشيد، باشد كه رستگار شويد».
 
شهيد محمد حسين شيرزاد نيلساز